بار گران ...
شنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۴۷ ق.ظ
باری ست گران که مانده بر دوشم
این سر که از آن نمی پرد هوشم
چون خانه بی حافظ و بی قرآن
از یاد فرشتگان فراموشم
چون مسجد بی نمازخوان مانده
چون با این همه چلچراغ خاموشم
سوگند به عصر .... سخت دلگیرم
آنقدر که با خودم نمی جوشم
هم، این دل بی خود است در سینه
هم عاطل و باطل است آغوشم
چون ماهی بی نفس پشیمانم
جنبیده اگر کمی سر و گوشم
هم خانه خاطرات بی خوابم
هم صحبت خواب های مغشوشم
دیری ست مردّدم«خدا» یا «خود»؟
سر در گم نسخه های مخدوشم
در خاطر عاطر فراموشی
مانده ست ترانه های خاموشم
محمدمهدی سیار
- ۹۳/۰۲/۱۳